گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
طهران قدیم
جلد سوم
عرق‌خوری در شهرنو





عرق‌خوری در شهرنو برای اهل آن از بهترین خوشگذرانی‌ها بشمار میآمد که به مجرد ورود سینی یا مجمعه عرق و شرابشان که شامل ظرفی عرق یا شراب «تنها همین دو نوع مسکر وجود داشت و معمول بود» حاضر میگردید و غالبا ساززن ضرب‌گیری نیز به اشاره‌ی خانم رئیس یا خود صاحب مجلس حاضر شده به زدن و خواندن میپرداختند و کم‌کم خانم مجلس، یعنی میزبان و دیگر خانمهای خانه هم به دخالت برخاسته به هنرنمائی و مجلس‌آرائی برآمده بهترین مجالس عیش و سرور را فراهم میساختند.
خانمهائی که در اختیار مهمانان قرار میگرفتند جز جهت امور ضروری مهمان را ترک نمیکردند، چه موظف بودند تا هنگامی که مهمانشان حضور داشته باشد متابعت از آنان داشته باشند و در غیر این‌صورت و تخلف از این تکلیف بود که به مهمان برخورده برایش اهانت بحساب میآمد و بسا فتنه‌ها و شر و منازعه‌ها که از آن ببار میآمد.
همچنین خانم‌ها از وظایفشان بود که آداب معاشرت و نشست‌وبرخاست با مهمانان را فراخاطر داشته طریق برخورد با هر جماعتشان را دانسته، در همان روزهای اول تحت تعالیم لازمه قرار بگیرند، چه از شرایط خانم بود که با هر مهمان مطابق خواسته و روحیه او عمل کرده خود را با سلیقه و ذوقیات او تطبیق داده بتواند رضایت او را فراهم نماید، مخصوصا که در آداب‌دانی و بزرگترشناسی
ص: 406
و احترامات لازمه به واردین تعلیمات کافی گرفته باشد، زیرا که باز همین عدم اطلاع از ملاقات‌ها بود که خطرات مالی و جانی فراهم آورده مهمانان را خشمناک ساخته، خانه را بهم ریخته خانمها مورد شتم و ضرب قرار گرفته، خسارات فراوان و بسا زد و خوردهای خونین که ببار میآمد.
لذا از دانستنی‌های یک خانم بود که به محض ورود مهمان، اول به کدامیکشان سلام کرده به همین طریق مطابق شأن و مقام به کدام یکشان تمام بکند و کدام را تعارف به کدام نقطه‌ی اطاق و چه کس را چه اندازه تمکین و اطاعت نماید، مخصوصا در پذیرائی از مهمانان که از پیش مهمان نجنبیده، هر دم به بهانه‌ای خود را به حیاط نینداخته اخم و کج‌خلقی و بدقلقی نداشته باشد.
همچنین در ریختن مشروب که حساب کم و زیاد آنرا که محتوی بطری را به تمام حضار قسمت نموده اندازه‌ی گیلاس‌ها را رعایت داشته کم و زیاد نریخته باشد و ابتدا به بزرگتر مجلس تعارف کرده همچنان به کوچکتر برساند که را ملاحظه داشته باشد و حرف رکیک و برخوردآور و زننده و توهین‌آمیز از قبیل تعارفات (خانه مال خودتان میباشد) . (برادرم باشی) و از فحش و دشنام و کلمات «غیرت و ناموس و زن و خواهر و مادر» و مثل آن مواظبت داشته باشد، همراه خوشروئی و شیرینی و لطف بیان که همراهش باشد در حالیکه هرآینه در خانه شوهر به کمترین وضع این احوال با وی برخورد مینمود میتوانست بهترین زندگی‌ها را داشته باشد.

تفریحات در شهرنو و نرخ مخارج آن‌

این نوعی از تفریحات بود که اینگونه جماعات تا پاسی از شب در خانه‌های آن
ص: 407
به میگساری و لهو و لعب مشغول بوده بدون آنکه تصرفی در زنها نموده باشند حساب (سینی) های خود را پرداخته مرخص میشدند و تا مبلغ حساب هر سینی و مجمعه را نیز ناگفته نگذاریم هر سینی دو نفره شامل نیم بطر عرق با ماست و خیار و بشقابی تخمه و آجیل، یا یک بطر شراب با پسته و نقل و برای هرکدام چهار تخم‌مرغ پخته و نان و پنیر و سبزی دو تومان (بیست ریال) و برای هر مجموعه‌ی چهار پنج نفره، محتوی یک بطر عرق با دو شیشه شراب و دو برابر مخلفات بالا پنج تومان به انضمام زنان که به تعداد هر مهمان یک تن به پذیرائی نشسته تا آخر به خدمتگزاری و سرگرم ساختن آنان میپرداختند.
صورت دوم، مهمانان شب‌خوابی بودند که فقط به جهت کامروائی زنی را تا صبح اجیر کرده در اختیار گرفته صبح دو تومان بیست و پنج قران اجرت پرداخته بیرون میرفتند، که البته این قرار از آخر شب یعنی از ساعت ده و یازده ببعد که مهمانان موقتی و (سیگارکش) ته کشیده در خانه‌ها بسته میشد بود که دیگر خانم کار و مهمانی نداشته باشد و نوع دیگر کنترات کلی، که از ابتدای شب خانمی در اختیار مهمان قرار گرفته، با وی وقت گذرانیده مشروب و شام خورده زن، خواهنده‌ی دیگر نپذیرفته باشد دو برابر این مبلغ شده به چهار و پنج تومان میرسید که این نوع مخصوص مهمانانی میگردید که در خانه‌ای با زنی دوست خصوصی یا (رفیق شخصی) بوده رابطه‌ی مستمر داشته، زن این صورت را قبول نماید، چه این حالت به زیان خانم و صاحب‌خانه میآمد، از آنکه زنک در آزاد بودن میتوانست تا خلوت شدن خانه چند برابر آن به خود و صاحب‌خانه سود برساند، اگرچه برای مهمان نیز جز به ضرر نبود که برای همان یکی دو ساعت زیادتر باید مبالغی اضافه بپردازد، درحالی‌که از نیمه شب ببعد میتوانست او را با ثلث اجرت در اختیار درآورد، بعلاوه‌ی پول سینی یعنی پول شام او و احیانا مخارج مهمانان رسیده و جیب‌کنی‌های زنک و توقعات پی‌درپی‌اش که گاهی سر به چندین برابر میکشید، به اضافه‌ی حقه‌خوری‌های از زنک که هردم به بهانه
ص: 408
و بانگ و صدائی خود را به حیاط رسانیده کامی داده مهری گرفته برای او همان صورت از آخر شب ببعد را پیدا مینمود، از اینرو خانم‌بازهای خبره‌کار در شب‌خوابی‌ها شام و مشروب خود را در خارج خورده آخر شب با جمله‌ی (یک خانم شام خورده) زنی را با یک تومان دوازده قران برای تا صبح تصاحب میکردند.

سیگارکشی‌

سیگارکشی تمتع از زنی برای دقایقی بود که با سه قران و کمتر در اختیار قرار میگرفت و برای این کار خلاف شب‌خوابی که هرکس مهمان یا (رفیق شخصی) خود را در اطاق خود و رختخواب مخصوص خود میخوابانید اطاقک محقری در سمتی از حیاط یا زیرزمینی از کوچکترین زیرزمینهای خانه با گلیم یا فرش ارزان‌بها و رختخواب و چراغ و چوب‌رختی‌ای که تمام مراجعان بدان هدایت میشدند و در اینجا نیز خبره‌کارانی بودند که با پرداخت انعامی مثلا اجرت یک سیگارکشی اضافه به متعه و تبانی با او چند نوبت مقاربت را با خانم رئیس همان یک سیگارکشی حساب میکردند و تا موجب شگفتی نگردد که چگونه کسی میتواند در یک فرصت به چند نوبت مباشرت اقدام بکند؟ باید عجیب‌تر ز این را مصدق ساخته بگویم در یکی از شب‌زنده‌داری‌های این محله مجادله‌ی صاحب‌خانه‌ای با مهمان مشاهده شد که صاحب‌خانه اجرت همخوابی با پنج خانم را از وی مطالبه مینمود و او به چهار اقرار داشت که خانم رئیس خانم‌ها را احضار نموده به پرسش و محاسبه برآمد و معلوم شد حق با صاحب‌خانه بوده، اضافه بر آنکه با دو نفرشان هم مکرر داشته است! و باید گفت بی‌دردی و بی‌غمی که چه نیروها میدهد!
ص: 409

صاحبخانه‌

اما صاحبخانه که مرد یا زن، هرچه بود بزرگ و سرور موقّری در کمال قدرت و همینه بود که جهت حفظ موقعیت خویش کمتر دخالتی در امور خانه و مهمان مینمود مگر در امور فوق العاده، مثل نزاع و شکایت و امثال آن و همواره در اطاق دم در خود که از بهترین و مجلل‌ترین اطاقها با اسباب و فرش و فروشی کافی بود همراه معشوق یا معشوقه خود نشسته به تریاک‌کشی و میگساری و گفت و شنید با یار و غارها میپرداخت و حکم بزرگ و قائدی را داشت که مگر معضلات لاینحل را به سمع او برسانند و همین وقار و سنگینی و بی‌اعتنایی وی به امور بی‌اهمیت هم بود که موجب احترام زیادتر او در نزد اهل خانه و مهمانان گردیده جز به ادب نام وی را به زبان نمیآوردند، چنانچه زنها با شنیدن اسم یا بلند شدن صدای صاحب‌خانه هریک چون موشی به سوراخی جسته خود را از دید او پنهان میداشتند و هر وارد و خارج شونده را وظیفه بود که هنگام ورود ایشان را سلام مؤدبانه نموده هنگام خروج تعظیم و تکریم نماید و بزرگی و جلالتی تا هر مفت‌خور و فاحشه را حسرت‌خور آن داشته، وادار به تقلای آن کند تا روزی همطراز وی شده چون او تکیه به بالش صاحب‌خانگی زده زیردستانی جمع بکند، و همین حسرت‌ها نیز بود که هزاران تنشان را به خاک سیه‌روزی و مذلت کشیده تا یک تنشان کامیاب بشود.
خانه‌دارها و صاحبخانه‌ها و خانم‌رئیس‌هائی که نه تنها بر روی زیردستان و
ص: 410
مراجعین و محدوده‌ی خود قدرت و نفوذ کلام داشتند، بلکه بخاطر حمایت و پشت گرمیشان از طرف دولتها میتوانستند تا حد عزل و نصب رئیس کمیسری محل خود اعمال نفوذ بکنند.
حمایت شدن بخاطر فوایدشان، اول فواید نقدی و جنسی استمراریشان که تعطیل‌پذیر نمی‌گردید دوم بهره‌های عیشی و شهوی که از طرفشان دختران گل‌ورچین و زنان دستچین ارسال می‌شدند و ارزشمندتر از همه استفاده‌های سیاسی که در شعار دادن‌ها و هو و جنجالهای بخاطر عزل و نصب و بزرگ کردن، کوچک کردن و شخصیت دادن، آبرو بردن افراد، بنا به مقتضیات، با همکاری زیردستانشان طلایه‌دار سپاه دستوردهندگان بشوند، تا آنجا که نگارنده خود دیده شنیده به آن دست یافته است، به نمونه‌های زیر:
از جمله در سیاست خفیف کردن قوام السلطنه که عده‌ای‌شان با جوانانی مثل خود دنبال سگ کراوات بسته‌ی عینک دودی زده‌ای به شکل قوام و کراوات و عینک او ساخته راه افتاده فریاد (قوامه و قوامه، به روسی آغلامه) سر بدهند.
دیگر به طرفداری شاه، هنگام فرار از بیم مقدمه‌چینی‌های دکتر مصدق به ظن دستگیری و عزل جلوی خانه‌اش جمع شده همراه عربده‌کشان جنوب شهر و لشوش محله خود (شهرنو) گریه (شامونو میخوایم، شامونو میخوایم) سر بدهند.
در یکسره کردن کار دکتر مصدق و براه انداختنش که جلوی تانک و نفرات
ص: 411
شعبان بی‌مخ اولین شعاردهندگان جمله‌ی (جاوید شاه) بشوند.
مأموریت اول که راه انداختن دسته‌اش به (فخری سالکی) و (اعظم چشم درشت) سپرده بشود و مأموریت دوم که به (خانوم قشنگ) و (گیتی قمه‌کش) و (طوطی رشتی) و (زینب لب‌شکری) واگذار و سومی‌اش که تمامی خانه‌دارها، به سرکردگی (پری بلنده) و (اشرف چارچشم) و (وجیه ذال ممد) و (ماروس) و (والی) و (عزت خال‌دار) بسیج بشوند. بسیجی که در اندک زمان یعنی بعد از دو ساعت از دستگیری مصدق و غارت خانه‌اش تمام چهارراهها و میادین و نقاط حساس شهر را صحنه‌ی فریادهای جاوید شاه خود ساخته کار را یکسره بکنند و پیشینیانشان که خدمت پدرش بکنند.
رضا خان باید به سلطنت می‌رسید و لازم به مقدماتی میآمد، از جمله بازی جمهوری‌خواهی که (اعظم خرسه) و (رفعت هزار تومانی) و (دختر صمد) و (اشرف دروازه شمیرانی) و (اختر سیاه) مأمور میدان‌داری کار شده میدان توپخانه را پر از غوغای صدها زن بی‌نقاب بزک کرده نموده صدا به (زنده باد جمهوری) و (آب حیاته جمهوری- نقل و نباته جمهوری) بکنند. و در بهم
ص: 412
زدنش که همانها چادر عبائی بسرکرده، نقاب به چهره کشیده فریاد (ما دین نبی خواهیم- جمهوری نمی‌خواهیم) بلند بکنند! و در تاجگذاریش که خود به هفت قلم آراسته، پیچه‌ی چهار انگشتی زده لابلای جمعیت فریاد (زنده و جاوید باد سلطنت پهلوی) برآورند و میان مردم نقل هلی پخش بکنند.
پس از آن در تآتر الغای نفت دارسی! که در کف کامیونهای کارناوال آن نیمه‌عریان و مست خراب، زده و خوانده و رقصیده بوسه به این و آن پرت بکنند و خود را در آغوش مطربهایشان بیندازند. در دو خاصیت، یکی اظهار شادمانی کوتاه کردن دست انگلیسی‌ها از منافع نفت! و دیگر آموزش بی‌حجابی و دریدگی و پرده‌دری تا کشف حجاب چند سال بعد سهل بشود.
مأمورین بی‌جیره مواجبی که پیدایششان را باید از شروع بازی مشروطه، مستبد، به دستور مشاورین محمد علیشاه دانست که برای مقابله با مشروطه‌طلبان بدکاره‌های کوچه قجرها استفاده بشود. مأمورینی که هم در زیر نقاب مذهب بتواند پای منبر، منبری‌های هواخواه و روضه‌خوانی‌های متحصنین صحن حضرت عبد العظیم گریسته آمین گوی پایداری سلطنت و سلامت جان شاه شده،
ص: 413
بچه‌های عاریتی خود برای قربان کردن در راه شاه روی پله‌ی منبر بگذارند و هم در چهره آزادی‌خواهی که مشروطه‌طلبان دم از آن میزدند، به نشانه‌ی پذیرفتن قطعی محمد علیشاه در میدان توپخانه لخت مادرزاد ساقیگری قزاقها و با آنان هماغوشی به حضور بکنند، که البته در این پرده نتوانست موفق بشود، اما آزادی وطنی! را توانست تفهیم بکند.
بعد از زنان ذکر شده لش و لات‌های شریر و بدسابقه‌های گردن کلفت نیز مفید فایده شناخته شدند که باید برای مواقع لازم، با آزاد گذاشتنشان در اعمال و رفتار حمایت بشوند. مواقعی مانند لزوم سر و صدا، شلوغ کردن، شعار دادن، رعب و وحشت، کتک زدن، آتش زدن و آتش‌سوزی راه انداختن، چاقو زدن، آدم زیر کردن، بساط و خانه و دکان و عروسی و عزا بهم زدن، آدم دزدیدن، آدم کشتن، غارت کردن و امثال آن. مانند گرفتن و بستن افشارطوس و با چاقو سوراخ‌سوراخ کردن دکتر فاطمی . طناب‌پیچ کردن تختی . کتک زدن حاج
ص: 414
حسن شمشیری . غارت خانه دکتر محمد مصدق. تظاهرات فوق الذکر و هرکه را بخواهند سر جای خود نشانیده یا نابود بکنند. و اینک دو نمونه از حد حمایت داخلی و خارجی از این دو گروه از زن و مرد و این‌که چقدر خاطرجمعشان داشته خودشان از خود خاطرجمع بوده‌اند.
اول قمارخانه‌داری که از ذکر نامش معذور میباشم، صبح شبی که کاسه کوزه‌دارش را با لگد به بیضه میکشد، با سابقه‌ی دو جنایت دیگر ضامن قاتل دیگر شده او را با خود به قمارخانه میبرد و دوم که لازم به ذکر مقدمه میباشد:
با کسب اطلاعات و تجربیات پیشینیان و مقتضیات! بر هر رئیس کمیسری تازه رسیده بود که برای کوبیدن میخ خود و زهره‌چشم گرفتن از کسبه‌ی مقرری بده، مثل قمارخانه‌دار و شیره‌خانه‌دار و فاحشه‌خانه‌دار و امثال آن بشارت و مشورتی کرده، بگیر و ببندی نموده، نوآوری‌هائی بکند! و یکی از ایشان که چند تن مأمور جلب شاگردهای خانم رئیسی بنام ایران شیرازی می‌کند. ایران که در غیابش این کار انجام شده بوده برای اعاده‌ی حیثیت به کمیسری و یکسر به پیش رئیس رفته با برخوردی بس اهانت‌آمیز از او میخواهد شاگردهایش را آزاد بکند! رئیس که تازه کمیسری‌اش کلانتری و خودش تحت لوای عکس محمد رضا شاه بالای سرش به قدرت کامله رسیده بوده، از آن بی‌ادبی چنان
ص: 415
عصبانی میشود که دستور آوردن نیمکت و به شلاق بستن او را میدهد، مخصوصا که جلوی پاسبان‌هائی که عقب ایران دویده تا مانع ورودش به اطاق او شوند این اتفاق افتاده بوده! اما هنوز حرفش تمام نشده بوده که ایران سر فحش را به طرفش باز کرده و دوات روی میزش را برداشته به عکس پرت میکند و میز را برگردانده خود را به او رسانیده به یقه‌اش میچسبد و بقیه‌اش که در صورتمجلس ملاحظه بکنیم؟!
صورتمجلسی شامل مسائل زیر: 1- ورود بدون اجازه به اطاق رئیس کلانتری. 2- هتاکی و دشنام و ناسزا با کلماتی از بدترین به رئیس کلانتری.
3- تعیین تکلیف برای رئیس. 4- برگرداندن میز و وارد آوردن خسارت به اموال دولتی. 5- شرارت و از هم دریدن پرونده‌های متهمان. 6- ضرب و شتم منجر به جرح رئیس. 7- برداشتن کلاه و کندن درجه‌ها و پاگون‌های رئیس در حین خدمت و لگدکوب نمودن آنها و دریدن فرنج. 8- فحش و اهانت به چهارپاسبان به نامهای زیر ... 9- مانع انجام وظیفه‌ی مأموران کلانتری شدن. 10- پرتاب کردن دوات پر از جوهر به جانب عکس مبارک شاهنشاه عظیم الشأن و شکستن شیشه‌ی عکس و دریدن عکس و آغشتن چهره ذات اقدس ملوکانه به جوهر سیاه؟! و خاکمان به دهان اسائه‌ی ادب به ذات مقدس همایونی و پدر بزرگوار و خاندان مطهر جلیل سلطنت!!!
با افزودن بسی مطالب و سوابق جعلی، مثل سرقت و مال‌خری و قاچاق، همراه کلاه و درجه و پاگون‌های پامال شده و فرنج و شلوار آلوده به جوهر و روی همه عکس دریده و قاب و شیشه‌های شکسته که ضمیمه‌ی پرونده میشود. اما هنوز بسته‌بندی دلایل و علائم جرم تمام نشده بوده، که تلفن زنگ زده با برداشتن گوشی آن‌که رنگ رئیس تغییر و بشاشت چهره‌اش که توانسته بوده چنان پرونده‌ای تنظیم بکند تبدیل به غم و یأس می‌شود! که گویا در همان فرصت یکی از پاسبانها که جیره‌خور ایران بوده از بیرون به محلی زنگ زده
ص: 416
نتیجه‌اش این‌که ایران و شاگردانش فی المجلس آزاد و رئیس احضار و پس از چهل و هشت ساعت اعزام به بوشهر میشود.
اسباب علل ورود زنها هم به شهرنو چنین بود که یا تمنای هرچه زیادتر کامرانی و شکم‌پروری داشته راهی جز خودفروشی نمییافتند و یا بخاطر سببی از اسباب، مانند بی‌خانمانی و بی‌سرپرستی و بیکسی و دوری از اوطان و طلاق و تلاشی بر تفکیک زندگی خانوادگی و اغفال این و آن، پناهنده به این مکان میگردیدند و یا توسط سوداگران حرفه‌ای و شوفرهای بیابانی آورده فروخته میشدند.
نگهداری و اسارت آنان نیز به این صورت انجام میگرفت که در همان هنگام ورود برایشان پیراهن و جوراب و کفش و اسباب بزکی خریده، پولی به قرض در اختیارشان میگذاشتند و همین دل خوش کنک‌ها و قرض سند محضری به نزول هم بود که پابندشان ساخته، در پی آن هردم برایشان خرجی میتراشیدند گرفتارتر و بدهکارترشان بکند و چنانچه کسی هم بخواهد دل برایشان سوزانده از منجلابشان برهاند، اول قبوض بدهیشان را جلووش بگذارند، و این نیز در صورتی بود که خودشان جدائی از منجلاب را خواسته باشند که نمیخواستند و اگر بغیر این و دل در گروی کسی هم داشته باشند، که اکثرا هم به چنین حالت بودند باید به حال خودشان گذارده از فنا شدگانشان بشمارند.
و جواب تمامیشان در معرفی مقصر و دلیل راه یافتنشان به آن مکان آزار پدر و مادر، یا زن پدر و شوهر مادر، یا دوست و مونس و همنشین و یا تجاوز محارم و فقر و نداری و یا اذیت شوهر و امثال آن شنیده میشد، همراه چنان اظهار مظلوم‌نمائی و آب و تاب که گفتی همه خلق خدا کمر به نابودی او بسته بوده جز خود او. و غیر همین یک در، در دیگر بطرفش گشوده نمانده بود، در صورتیکه همین نادم و ملتمس نجات چنانچه در همان زمان، مهمان یعنی مشتری‌ای از در میرسید چنان از جا جهیده به استقبالش میشتافت که حتی طرف
ص: 417
صحبت را فراموش مینمود!
به همین خاطر هم بود که کمتر کسی میتوانست از منجلابشان برهاند که نه بدهی‌هایشان به صاحبخانه و دیگران، مثل خرازی‌فروش و قسطی‌فروش و سمسار و لحاف تشکی و قروضی که رفیق شخصی‌ها و باجگیرهایشان، مانند قسط دوچرخه و موتورسیکلت و فرش و غیر آن بحساب او بالا آورده بودند قابل پرداخت بود، و نه دلبستگی و اعتیاد زندگی در آن مکان با همدلان و همنشینان مثل خود اجازه جدائیشان از آن امکان میداد، و بالاتر از همه زبان نرم امیدوارکننده‌ی خانم رئیس و صاحب‌خانه در موقع رفتن او که «دخترم! خانه، خانه خودت و ما هم خواهر و مادرت هستیم، هر وقت پشیمان یا خسته شدی بدون خجالت میتوانی برگردی، قدمت روی چشممان میباشد.» بزرگترین مشکل او بود که یک بام و دو هوا شده، چنانچه، از آبرو گذشته‌ای هم همه مراحل پرداخت بدهی‌ها و از سر راه برداشتن موانع را گذرانده او را از آن محل بیرون میکشید، همان امیدواری از طرف خانم رئیس و صاحب‌خانه و اشک و دل سوزاندن‌های همشاگردی‌هایش موقع خداحافظی و انس و الفت میانشان مانع آن بود تا دل به زندگی تازه سپرده قبول وضع آبرومند بکند و لذا کمتر زنی دیده شده بود که از این محل بیرون رفته دوباره مراجعت ننماید، اگرچه بهترین شوهر و مرفه‌ترین وضع نصیبش شده بود و به همین خاطر هم بود که چنانچه کارشان با مرد جدید قطعی و به صیغه یا عقد و در آخر به قسم میرسید، هریک دو قسم به نوعی حیله نموده، مثل این‌که یکیشان اسم طرف را نوشته زیر چارقد سر پنهان نموده قسم خورده بود که تا اسم تو روی سرم باشد دست از پا خطا نخواهم کرد! مگرچه شود! و چه پاکیزه استخوان و متنبه شده‌ای باشد که رشته‌ی گذشته گسسته به عهد و قسم وفا بکند.
به همین خاطر هم کمتر ماه و سالی در شهرنو میگذشت که یکی از این قسم‌خورده‌های مراجعت نموده زیر کارد و چاقوی بیرون برنده نیفتاده تکه‌تکه
ص: 418
نشده، همراهش خانم رئیس یا صاحب‌خانه‌اش که با علم به (نشستن) او دو مرتبه قبولش نموده، به خانه‌اش راهش داده بود دچار بلایای وی و امثال آن مانند اختر اصفهانی که بطری چارکی با پاشنه پا به مدخلش کوبیده شد و آب جوش که به سر اکرم قشنگ ریخته شد و سر بریدن و مثله شدن نگردد، و یکی از آنها ماجرای زیر که صدایش شهرگیر بشود!

علیشاه درشکه‌چی‌

علیشاه درشکه‌چی‌ای بود که با اشرف رشتی دو سه ماهی بود رفیق شده برای هم در حضرت عبد العظیم قسم خورده بودند و اشرف قول داده بود جز او مرد دیگری را دوست نداشته باشد تا شبی علیشاه که بی‌وقت رفته بوده اشرف را با دیگری مشاهده مینماید و جواب اعتراضش از طرف اشرف این میشود که قحبه اسمش رویش میباشد، اگر به دم سگ پول ببندند، طرفش بفرستند بغلش میخوابد، خیال کرده‌ای با فرشته رفیق شده‌ای؟! و یا اینهمه پول توجیبی و سفره‌هائی که برایت پهن میکنم کرایه باغ بالا پائینم میباشد، جز همین است که از این راه پیدا میکنم و علیشاه بطور قهر بیرون آمده از همانجا نقشه انتقام از او را در سر میپرورد، تا عصر روزی عرق زیادی خورده با چاقوی مالبندبری درشکه‌اش روانه خانه اشرف میشود و با جمله‌ی اول و دوم گفت و شنید با چند ضربه از پایش درآورده بر روی سینه‌اش مینشیند و اول پستانهایش را بریده
ص: 419
سپس گوش و بینی و شرمگاه و چشمانش را که بیرون میآورد و در آخر، در برابر دیدگان دیگر زنان خانه که رو خراشیده، گیسو کنده، فریاد کشیده تضرع دست کشیدن از او میکرده‌اند سر از بدنش جدا نموده محل را ترک میکند و اشعار زیر که در مرثیه‌اش کسی از زبان زنان خانه، ساخته میپراکند ورد زبانها میشود:
علیشا چاقو نزن اشرف جو- نم جوونه‌علیشا چاقو نزن اشرف جونم مهربونه
هنو بیستش نشده فکر جوونیش رو بکن‌کامی از دنیا نبرد فکر ناکومیش رو بکن
بی‌مروت! به یه زن حربه مگه چن تا میشه‌سینه و پشت و شکم ضربه مگه چن تا میشه
طفلکی چی بتو کرد اینهمه تا خون بخوره‌بیگنا بود بخدا، آخه میخواس نون بخوره
علیشا چاقو نزن اشرف جو- نم جوونه‌علیشا چاقو نزن اشرف من مهربونه
کاری که صدایش به سراسر مملکت پیچیده مورد رقت هر زن و مرد گردید و در اعدامش که پیر و جوان به تماشا و تف تفه‌اش رفتند و نام علیشاه که بدترین نامها معلوم شده، در هر منازعه‌ی میان مسافران درشکه و شوفرها با درشکه‌چی‌ها، درشکه‌چی‌اش علیشاه خطاب شده. درشکه‌چی‌ها که به جوابشان جملات شعرگونه‌ی زیر را ساختند:
به این صورت که چون یکیشان به هر علت علیشاه خطابشان میکرد در جوابش میگفت:
علیشا! جون علیشاک ... گذوشتم پشت باغشا
صد تا وایسادن، اونجا تموشاشد پاچت رنگِ، رختِ فراشا
گفتی به ننه‌ت، آقا علیشایک هیولا داش، قد منتشا!
گف ننه‌ت بگو، چشم بد بدور!بازم تو ک ... را، ... علیشا
که وقتی در چهارراه سرچشمه شوفر اتوبوسی که در اتوبوسش بودم اسم
ص: 420
علیشا روی درشکه‌چی کنارش که هردو به فرمان آژان راهنمائی توقف نموده بودند گذاشت چندان از این کلمات بارش نمود که راننده‌ی اتوبوس با همه‌ی هممسلکی ترجیح داد از فرمان آژان سرپیچی و از دستش فرار بکند!!
به هر حالت خانه‌های این محله به سه قسمت تقسیم میشدند. خانه‌های شمال و کوچه‌های منشعب آن، مخصوص خانه‌ها و خانم‌های درجه اول گرانبها با نرخ «سیگاری» سه قران که همواره خانه‌هایش مملو از جمعیت و خانمهایش به زحمت بدست میآمد و قسمت وسط که از دو طرف، یعنی از کوچه قنات و کوچه‌های محاذی و شمال و جنوبی آن تشکیل میشدند طفیل خانه‌ها و خانمهای متوسط که غالبا زنهایش از اول غروب در آستانه‌ی خانه‌هایشان نشسته مشتریان را با خودنمائی و برداشتن کلاه و کتشان از دوش و گریختن به درون به داخل میکشیدند با زنان بددهن دریده مخصوص لش و لات‌های خال کوبیده و خانه‌های جنوبی، خاص زنان وامانده جامانده‌ی پیر و علیل و از کارافتاده و واخورده‌ی خانه‌های اول و دوم که با نرخ‌های بسیار نازل از قرار یکقران و پانزده شاهی و ده شاهی کار راه‌اندازی میکردند.

آفتاب مهتاب‌

با رواج بیحد و حصر فحشا و خانه‌های شهرنو بود که زنی هم بنام آفتاب خانه‌ای در کنار خندق بیرون دروازه قنات‌آباد «انتهای خیابان مولوی غربی فعلی» دایر کرد که با بر و روی زیبا و شکل و شمایل دلفریب در اندک زمانی غوغائی بر پا نموده پیر و جوان شهر را به طرف خود کشانید و بتأسی از او زنی دیگر با اسم مهتاب خانه‌ای دیگر نزدیک او دایر کرده به رقابت با آفتاب برآمد. آرایش او چنین بود که نیمتاجی مکلل برطرف گیسوان نهاده توسینه‌ای خورشیدی از
ص: 421
جواهر جلو آن تلئلؤ مینمود و ماهی‌ای از طلا و جواهر بدلی برطرف چپ زلف قرار داده ستاره‌ی طلائی بر بالای ابروی چپ میچسبانید و مهمانها و مشتریانش بیشتر از نظامی‌ها و قشونی‌ها و نظمیه‌چی‌ها و امنیه‌ها بودند که به آن طبقات علاقه و ارادت میورزید و بوسیله همانها نیز شد که بساط آفتاب را برهم ریخته وی را متواری گردانید و طولی نکشید که خود او نیز از مال و جسم طعمه لاشخوران مهاجم گردیده مقروض و متضرر فراری گردیده پس از چندی در ردیف خودفروشهای طبقه دوم شهرنو درآمد، و اشعار زیر که در وصفشان ساخته شده در دهان لوطی‌ها افتاد:
آفتاب مهتاب چه رنگه‌سرخ و سفید دو رنگه
آفتاب چو گل لطیفه‌مهتاب چو گل قشنگه
آفتاب مثال دنبه‌مهتاب مثال سنگه
این مثل غنچه جفته‌اون مثل پنجه تنگه
گرزی میخوام چو تُخماق‌با هردو تا بجنگه.

خال‌کوبی‌

از جمله نشانه‌های لش و لاتی و علاقه میان جوانان، مخصوصا لش و لات‌ها و (داش) ها و دست چوب بالابروها و باجگیرها یکی هم خالکوب کردن بدن بود که تقریبا تداول عام داشته هر یکّه‌بزنی به نشانه گردن کلفتی و زورگوئی بدن خود خالکوبی مینمود.
خال‌کوبی‌ها از پشت دست و ساعد و بازو شروع شده، در بعضی به تمام سپنه و پشت میرسید، که تمام آنرا با شکل و اسم پهلوانان شاهنامه، یا دوستان و رفقا و محبوبه، معشوقه‌های خود خالکوبی میکردند. این خالکوبی‌ها بعضی دلپذیر و چندرنگه و استادانه، در خطوط و نقوش زیبا و در بعضی زشت و بدخط و نقش و ناشیانه که فقط رنج سوزن آن به بدن خواهنده رسیده، نشانش نموده،
ص: 422
مهر بی‌شعوری‌اش زده بود، و در هر صورت ذوقی که بیش از هرچه جهالت صاحبانشان معلوم مینمود.
حماقت را نشانه‌هائیست، از جمله افراط و تفریط در خشونت و رأفت و بذل و امساک و سخاوت و خست و دوستی و دشمنی و به حزن و سرور و هرچه که بغیر از حد و محل و بدور از حد اعتدال باشد و بنا به سخن معروف، در جائی از سوراخ سوزن تو رفتن و در جائی از دروازه تو نرفتن و امثال آن و یکی هم خال کوبیدن بود که کسی در جائی رنج نیش هزاران سوزن به تن خود قبول و در جائی از سوزن آمپولی که جهت سلامتی‌اش تجویز شود فرار بکند، و بدتر از همه، کار خال که با آن خود را نشان نموده اگر بخواهد آنرا زدوده حمق خود پاک بکند نتواند. جهلی مطابق جنون نویسندگی در بعضی که در گرم شدن دهان قلم حرفی آورده چاپ بکند که بدتر از خالکوبی به پیشانی‌اش نقش شده نتواند آنرا سر پل فلان! بگیری پاک بکند!
زنها نیز خالکوبی‌هائی داشتند، مانند خالکوبی دور مچ پا و دست، در محل خلخال و النگوی و روی انگشتان و روی سینه و میان دو ابرو، و کنج لب و زیر چانه و روی گونه و زنان بدکاره که نام رفیق «مترس» و بقول امروزی‌ها (دوست پسر) خود پشت دست و روی ساعد میکوبیدند. از جمله زنانی که در نشان دادن حد علاقه به رفیق افراط نموده بود، زنی بنام لقا تپل بود که نام رفیق خود «غلام سیاه» را در چند جای بدن خال کوبیده، از جمله شکل قفلی را که با اسم او روی زهار نقش زده بود، در این معنی که فقط کلید غلام سیاه میتواند آنرا باز بکند!
روزی غلام سیاه لقا را با مردی در درشکه دیده، به رگ غیرتش! برخورده، شب او را دست و پابه‌پایه صندوق بسته، با چاقو دو لب عضو خال‌کوبی شده‌اش را سوراخ نموده، قفلی از آن گذرانیده میگوید اینطور قفل میکنند، نه طوری که هرکس بتواند آنرا باز بکند!
ص: 423
در توجه به علائم حماقت باید به این حالت نیز نگریست که در جائی که امرش همه از باج باز و بسته شدن قفل او میگذشته رگ غیرتش نجنبیده، در جائی که با کسی در درشکه‌اش مینگرد به آن‌گونه غیرتی و مرد میشود!
ص: 424